شاید ده یا چهارده سال قبل، نمیدانم دقیقا چه زمانی بود، شبهای ماه رمضان، تلویزیون برنامه ای داشت با اجرای اقای شهیدی. یک شب مهمانش اقای شهاب مرادی بودند. حرفی زدند با این مضمون که: چرا عادت کرده ایم مدام در زندگی مردم سرک بکشیم و از زندگی خصوصی شان سوال بپرسیم؟ یاد بگیریم نپرسیم و اگر از ما پرسیدند هم آنقدر شهامت داشته باشیم که جواب ندهیم. 

جمله اول از همان زمان به عمق جانم نفوذ کرد و حرف دوم نه! یعنی به جمله اول توانستم عمل کنم و به جمله بعدی خیر. این شد که در تمام این سالها حتی نزدیک ترین افراد خانواده‌ام، حتی دوستان صمیمی‌ام اگر خودشان از مسائل زندگی شخصی شان حرف نمیزدند سوالی نمیپرسیدم. اما خودم همیشه میگفتم.نمیتوانستم نگویم. آنقدر بزرگ نشده بودم که دردهایم را فقط ببرم در خانه خدا. با دوستانم، با برادرم یا.حرف میزدم و درد دل میکردم و عجیب اینکه همین حرف زدنها خیلی وقتها ارامم میکرد. اما دیگر نتوانستم.میدانید؟ خیلی سخت است که تو محرم راز داشته باشی اما محرم راز هیچ‌کسی نباشی. به خیلی‌ها اعتماد کنی اما دیگرانی نباشند که به تو اعتماد کنند و دردها و مسائلشان را با تو در میان بگذارند. 

برای همین این اواخر به رویشان می اوردم. که چرا حرف نمیزنند و .و‌پاسخ تکراری ای میشنیدم که ما درونگراتر از تو هستیم و اساسا با هیچ کس راجع به مسائل زندگی مان حرف نمیزنیم و. . اما این حرفها داغم را تازه‌تر میکرد! چون انها برای من جزء آن هیچ کس»ها نبودند. برای من همه کس» م بودند اما من برایشان یکی بودم مثل بقیه. .

اینطور وقتها، خیلی قلبم به درد می‌آید. و میفهمم یک عمر اشتباه کرده‌ام که رازهای دلم را با کسانی در میان گذاشته‌ام که برایشان هیچ کس نبودم. اشتباه کرده ‌ام که یک عمر تنهایی‌هایم را به جای خدا با بنده خدا پر کرده ام.

یک نمونه از این اتفاقها همین یک ساعت قبل افتاد. فهمیدم برای برادری که همه رازهای زندگی‌ام را می‌داند و عمری پای درد دل هایم نشسته، خواهری نبوده‌ام که بتواند رازهایش را با من در میان بگذارد. .

میدانید اصلا شاید دیگران حق دارند.این من بودم که همه این سالها اشتباه کرده‌ام.من بودم ک.

 

+ بعضی وقت ها به این فکر میکنم که شاید این محبتها، اعتمادها و روابط یک طرفه، مجازاتی است برای کسی که حواسش به محبت‌های پروردگارش نیست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها